چگونه , زمان , در دسترس , ما , باشد , کتاب رسم احمق ها سام فراهی ,


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 90629
تعداد مطالب : 259
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

ساختاری متفاوت



RSS

وبلاگ تخصصی مشاوره
بلاگ تخصصی مشاوره روانشناسی

دو شنبه 11 فروردين 1399

نمونده بال پروازی برام

 دقیق دقیق برنامه ریزی کرده بودی

برای رفتن و سوزاندن و فراموش کردن 

میتوانی دم مسیحایی باشی 

میتوانی مریم پاییزی باشی

انتخاب با توست






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 3:10

دو شنبه 10 تير 1398

باز هوای دل تو آرزوست

در حریم حرم یاری چون تو آشوب دل به آرامش بدل میگردد . 

و نگاهی به پشت سر که گاه گاه انگیزه ای بزرگ میشود برای عروج 

و آرامش خیال از اینکه تمام دارایی ات را بر پشت داری و جای تو در ناکجای دنیا امن است . 

و اینها همه راز وزین زندگی است که در آن همگان مدعی اند و همگان بیخبر .... 

سام ناموزون امروز . 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 14:27

شنبه 2 تير 1397

غافل از حال دلت

 گاهی آنقدر دنیا برایت کوچک میشود که توی حقیر  میشوی معنای عظمت 

گاهی قلبت آنقدر کوچک میشود که عشقت میشود معنای عظمت 

گاهی دلتنگی نیست که قلبت را می فشاردو ساز ناکوک قلبت را ضرباهنگ میزند 

این حس توست که برای ظرف دلت زیادی بزرگ است 

و آن گاه است که مجبوری کاسه ی دلت را بزرگ تر کنی 

در آن ثانیه ها دم از غم نمیزنی و فاز غصه برنمیداری 

تو قصه سرای غصه های خودت نیستی 

چون میخواهی تفاوت را تعبیر کنی 

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 9:19

شنبه 2 تير 1397

دلواپس

 

انفرادی شده سلول به سلول تنم خود من در خود من در خود من زندانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم خود من در خود من در خود من زندانیست
انفزادی همه شب من به خیابون میزنم خسته از حال و هوایی که به این ویرانیست

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 9:12

دو شنبه 25 دی 1396

حس بی حسی

مشتی گره کرده 

و دامانی سرشار از طعنه و تهمت 

و بی تفاوتی سرشار از اتمام آخرین قطرات اشک 

در انتظار و سرگردان 

حسابگر محاسباتی که هیچ گاه بر روی کاغذ نیامدند و مجال صدور حکم نگرفتند 

این روزها دیگر خود خیال میبافم ، افکارم را برتن لحظه ها و رخداد ها و نگاه های دیگران میکنم 

خود با سوزن و قیچی به جانشان می افتم  و میدوزم و میبافم و میبرم ..... 

و لحظاتی بعد از سر کیف شدن اطرافیان 

تنها میفهمم که مثل همیشه متهم هستم که 

برداشتم اشتباه بوده و سوء تفاهمی بیش نیست 

و من کهنه پوش احساسی 

خسته شدم از لحظات بیحال و هوا که تنها هدف تیرهای بدخلقی میشوم 

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:36

دو شنبه 25 دی 1396

از این عشقایی که زنجیر میشه هوس هایی که دامن گیر میشه

 باسلام 

بعد یه مدت طولانی برگشتم 

شاید یه مدت قلم رو روی کاغذ میزاشتم ، مینوشتم و 

فقط ورق های خیس رو پاره میکردم 

شاید جملات و حس و حالم لایق شما عزیزان نبود 

اما این روزها حرف های زیادی هستند در شان ، و در انتظار شنیدن 

پس 

یاعلی 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:32

شنبه 28 مرداد 1396

حال این روزها

از آن روزی که دستانم گرفته شد به آرامش رسیدم 

به آرامش رسیدم  و فهمیدم از حکمت و قانون چیزی نمیدانم 

مگر میشود در حال ناخوش پیشرفت ببینی 

مگر میشود در بدترین روزهای عمرت باشی و مطمئن شوی که در حال صعودی 

بلی..... میشود ..... 

حال این روزهایم مصداق همین جملات است . 

حالا در بدترین ثانیه های عمرم میدانم که این حیوان به دور آسیاب نمیچرخد 

دستم را گرفتندو بالا میکشند . 

سام ناموزون آرام 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 12:30

سه شنبه 30 خرداد 1396

آس و خاص

 در دنیایی که همه داعیه خاص بودن دارند اگر میخواهی متفاوت باشی 

باید در خاص بودن خاص باشی 

تفاوتی متفاوت داشته باشی

و این یعنی 

بین همه راه راه ها ساده ی ساده باشی 

سام این روزها






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:33

دو شنبه 25 ارديبهشت 1396

برمیگردیم

 نمیدانم ......هیچ چیز از قواعد و آن چیز که باید باشد نمیدانم .....

فقط میدانم 

بالاجبار و غیر ارادی 

باید 

باید

باید 

باید برگردیم 

و بر میگردیم 

باید ها را دنبال میکنیم و عبور میکنیم از مرز هر آنچه که بایستی گوش داد و سری تکان داد و فراموش کرد 

خاطره ها را بایستی درجعبه ای چوبی گذاشت 

و درب آن را با قفل فراموشی مهری تلخ زد و بر روی آب رودخانه گذر ثانیه ها نهاد و از خاطر برد 

اصلا خاطره ها را باید از خاطر برد 

تلخ و شیرین را در هم کوبیدو تجربه کرد و عبرت گرفت 

این است رسم پند اندوزان

سام تلخ همین یک روز 

باقیمانده از دیروز فردایی که گذشت 

 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 17:34

پنج شنبه 25 آذر 1395

برگرفته از کتاب رسم احمق ها فصل 5

 نگران ، عصبانی و ناراحت از نداشته هایم

دلخور از رفته ها و سرخوش از مسافران در راه 
خشمگین از اینکه چرا خواسته هایم در دست افرادیست که لایقشان نیستند.
دلخسته از تمامی هرآنچه  در این طول عمر تلاش نامیدم ولی بیهودگی عنوان گرفتند .
دلمرده از نعش بیجان اهدافی که درک نشدند و بلیعده شدند
اهدافی که در دریای روزگار هضم نشدند و به ساحل آغاز برگردانده شدند .
لرزان از رد پاهایی که فراتر از حد و مرزشان عبور را تجربه کردند .
راضی از تمامی احساسی که در پس این ثانیه ها کوک شده  
و آرمیده در انتظار، به گوشه ی ای عرف پسند ،حال آنکه خواب غفلت زدگی رسم حساس ترین لحظات است .
مسکوت با چشمان خیس و پنهان  در میان پرهای نرم بالشت امید به آینده ها
تصویر ساز رویای روزهای ایده آل تنهایی .
ناتوان و بیرمق از تمامی رنج های کشیده شده وهر آنچه که بایستی باشد ونیست .
دلبسته به ویرانه ی رویاهایی که ساخته شد و در طوفان یاس به حیطه نابودی گروید.
ناسازگار با دیروز وامروز وفردایی از جنس امید .
و سرکش از هرآنچه که دیروز اعتقادنام داشت و امروز کفر.
بی اختیار از اتفاقاتی که روزگار رقم زد و در برنامه نبود
و بی برنامه از اختیاراتی که هیچ امیدی به تاثیرشان نیست 
خالی از پوچی ها و پوچ از خلوت فکرهای تکراری
مصور در سایه ی راه رفتن های با اضطراب بر لبه ی  دیوار حزن
و نگران همچون چشمان مادری که به واژه ی  "همه ی دارایی اش  "  مشکوک است 
خم خورده همچون کمر ارزش هایی از جنس گذشته ای که گذشت
و بی سو همچون دیدگانی که نیمه ی پر لیوان را مینگریستند
طماع همچون روباه صفتان امروز که از پیش آب رضایتمندان دیروز جاری شدند 
سرگشته از اشتیاق به دنیا و رمیده از معنویات  متولد رویشهای  دیگر .
پوست انداخته بر پیله ی خلوت فرش و پروانگی در  پرواز به عرش .
محصور در قفس توهمات و مشکوک در اصالت تفکرات
گوشه نشین کنج قایق بی پارو و رویا پرداز دیدارساحل .
ستاره باران شب های تاریک  زمان تصمیم به تغییر و منتظر سحرهای بی فایده .
تنگ آمده از قافیه های خاص و تعبیر از ماست که برماست .
مقدر شده بر زکاوت و سکنه گزیده بر کلبه ی شکایت .
شادمان از رقص مرگ بر تارهای  تنیده شده ی شکارچی پایان ها .
سنگین از داشته هایی که در پرواز سنگینت میکنند و سبک توشه از نداشته هایی که چراغ راهت میشوند .
حرکت میکنم اما ناموزون 
 





نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 17:45

شنبه 6 آذر 1395

کتاب رسم احمق ها V 2

 



:: برچسب‌ها: کتاب رسم احمق ها سام فراهی ,



نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:32

شنبه 22 آبان 1395

هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد

قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد

 

چون کوه، پای حرف خودم  ایستاده ام

کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!

 

دریا هنوز هست ولی مانده ام چرا

این رود بی اراده به جایی نمی رسد؟!

 

دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است

دنیا که صاف و ساده به جایی نمی رسد!

 

تاریخ را ورق زدم و مطمئن شدم

هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد

 

ما را برای در به دری آفریده اند

هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد

 
 
حسین طاهری 





نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 14:12

شنبه 8 آبان 1395

حکایت از این قرار است که :

و کل زندگی را مشق میکنیم ..... 

به همین سادگی است که میگویم :

حکایتی در ما هست که در وصف آن سخن پیش میبریم  و  قصه خوان غصه ها میشویم .....

برای ثبت غمناک ترین غروب های زندگی ، بر ما باران نازل میکنند و آسمان را وادار به گریستن میسازند ...

و ماه را بر تارک آسمانی وسیع رها مینمایند  تا تعبیر تنهایی باشد و اشک را بر گونه جاری سازد ...

با این اوصاف هجاهایی از دنیایی که پیش از این در آن زیسته ایم را گوش جان میسپاریم و باز هم عبرت نمیگیریم ...

و وای از فراموشی که باید به یاد آوریم اما.....

نمی آوریم ..... 

سام فراهی 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 8:21

سه شنبه 6 مهر 1395

فصل جدید

سلام

خوشحال

شاد

و در انتظار نازنینم

برای فصل جدیدی از زندگی برگشتم

 

منتظر متن های جدیدم باشید 

صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت

بی خبر با دل درویش خودم خواهم رفت 

میروم تا در میخانه کمی مست کنم 

جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم

بیخیال همه کس باشم و دریا باشم 

دائم الخمر ترین آدم دنیاباشم 

انقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان روی لبم باشد و جانم برود 

ساقیا در بدنم نیست توان جام بده 

گور بابای غم هردو جهان جام بده 

برود هر که دلش خواست شکایت بکند 

شهر باید به من الکی عادت بکند . 

 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 19:50

چهار شنبه 20 مرداد 1395

نازنین فراموش شده

تو قانون جذبــــــــــــــــی

حریفت نمیشم ....






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:28

چهار شنبه 20 مرداد 1395

نازنین فراموش شده

تو قانون جذبــــــــــــــــی

حریفت نمیشم ....






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:28

یک شنبه 9 خرداد 1395

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 9:57

شنبه 8 خرداد 1395

نازنین این روزها

 منتظر - خاص و با احساس 

commercial.sharghgroup@gmail.com






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 13:57

شنبه 25 ارديبهشت 1395

سام + فاضل نظری

 

تشویق میکنند تا بانی ات کنند 

 

  تا چون مترسک زمستانيت کنند

پر کرده اند دور تور را دوستان دل فریب 

شاید که چون خودشان فانیت کنند 

امروز بر ساقی و این باده دل نبند 

بیراهه  مي برند که شیطانیت  کنند 

اکنون  نگر به خنده ی این پست بوالهوس 

شاید اسیر این تنِ  حیوانیت کنند 

گاهی ببند چشم هوس را ،نفس ببین 

تا از زمین به زمان راهیت کنند  

چتری بر این کویر  سیه دل قرار ده 

تنها به اين بهانه که بارانيت کنند

همچون نفس که درون سینه خفته است .

ناز تو میکشند که زندانیت کنند 

 

اي دل گمان مبر به وصالش تو مي رسي


شايد به جسم مرده اش  ارزانيت کنند


يک حرف بيش هوس یا نفس نبود


دراین نوا همگان همخوانیت کنند 


آب طلب نکرده هميشه مراد نيست


شايد بهانه ايست که قربانيت کنند

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 2:41

دو شنبه 13 ارديبهشت 1395

نانحس

نگاهی سرد به کاغذهای کهنه ی سرنوشت و مرور تلخناک ترین واقعیت 

آری زمان رو به پایان است ....

و بی تعلل آهی از اعماق وجود 

نه ناچار و نه نادار بلکه تسلیم محض واقعیت ازسر کاستی ها و سستی ها .

و حکایت مورچه ای که برای خزانش راحتی برگزید و در پس خزان حیران نداشته هایش ماند ...

گاهی آه و آهی گاه گاه ....

 

این است پایان جدی نگرفتن این روزهای بی درنگ

سام این روزها .....

شکلات تلخ - ثانیه ها و حکایت جام زهر ....

سام تلخ ناموزون ....






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:35

پنج شنبه 6 اسفند 1394

فهمید وقت بازی سر رسیده

تردد نگاهی  سرد در مسیری مهجور 

و حس تکراری غبار آلود 

آرمیده در کنار هیزم های آتشی سرخ 

مبتلا به یکنواختی 

همچون چپق قدیمی که خاطرات را دود میکند و بر ریه های زندگی جریان می یابد . 

سام ناموزون 



:: موضوعات مرتبط: هوس، ،



نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 6:18

سه شنبه 22 دی 1394

تشویش نداشته ها

تشویش تا مرز بین آرزوها و آنچه برایت مقدر شده را بی اعتمادی تلقی کن ....

سپس دوباره قلبت را آرام کن 

ایمان بیاور و مومن شو 

و  آرامش را به خودت تقدیم کن

نگاهی رو به بالا بینداز و سپس

به خودت تفهیم کن

هر آنکس که تو را لایق خلق کردن دانسته

و به تو شانس تکامل بخشیده 

آرزوهایت را با دستان خودش نقش میزند و ....

آنگاه تویی که بایستی از اعماق وجودت فریاد بکشــــــــــی..... خدایا میدانم که یا به صلاحم نیست و یا برایم بیشتر طلب میکنی

یا زمانش نیست و یا نمیخواهی داشته هایم از تو دورم کنند 

و این است درک نزدیک تر بودن از رگ گردن ....

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 11:21

دو شنبه 18 آبان 1394

سام نازنین

 همیشه نگاه  معنی پذیر نیست گاهی محو میشی, به فکر فرو میروی غرق میشوی و

 حال آنکه تصویر پیش رویت انعکاس صورت خسته و نالان خود توست

که در پس چشمان لیلی میبینی و

غرق تلالو چشمان غم بار لیلی ات میشوی ...

در تصویر سیاه خودت تمام گذشته و آینده را مرور میکنی ,

عشق بازی میکنی و عاشقانه بازی میکنی  و در اخر عشق میبازی

و همچنان این تویی که محو شده ای ؛ نادید گرفته شده ای

و به آهی عمیق بدل ...

و ناگزیر از مایی که با گذر از عمری که گذشت به من بدل شد

و اکنون این تویی که در ایستگاهی متوقف شدی که ....

شاید همان ایستگاهی که چندین سال پیش مبدا حرکت تو بود

وحال پریشان و پشیمان از عمر و سرمایه و احساسی که گذشت

حرکتی ناموزون از مبدا به مبدا

را تجربه ی تیک تاک ساعت عمر میداند

لاجرم این تویی که در فراسوی پیش بینی هایت مترسک وار بر دشت بی حاصل زندگی ات مینگری

و ادامه میدهی

میروی و میروی و دریغ از رسیدن 

سام نازنین این روزها 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 7:33

جمعه 27 شهريور 1394

شعار

 خوب ماندن و زیر بار سختی ها کمر خم نکردن 

مشکلات را حل کردن و حل نشدن در مشکلات 

تا پای جان پای اعتقادات استوار ماندن 

همه و همه شعار است برای منی که چنین پرتم از مراحلتان .....

سام شعارزده ی دشت گلایل 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 22:6

پنج شنبه 15 مرداد 1394

تقدیم به تمام آنچه که فراموش کردم

 آری تو راست میگویی 

من معنی خیلی از واژگان را نمیدانستم و نمیدانم 

مثلا نمیدانستم نام حس بعد از تنهایی چیست

فکر کردم

در میان گریستن فکر کردم

و نام تو را , خاطرات تو را و حسی را که روز به روز قوی تر میشد 

همه و همه را فرامــــــــــــوشی نامیدم 

حالا دیگر نه خاطرات نه رد پایت بر روی کاغذ زندگی ام بی استفاده نمیماند

من تو را فراموش کرده بودم 

و میدانستم برای آنکه همیشه فراموش بمانی و چیزی از تو به یاد نیاورم باید محفوظ بمانی 

آری ثانیه ها و حتی این من فراموش شده تقدیم به تو 

ای تمام فراموش شدنی همیشگی ....

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 18:22

دو شنبه 5 مرداد 1394

تو

 چه بی صدا میشکند شاخه ی  درخت کینه و چه بی صدا میشکند قلب مالامال از محبت افرادی که در ظاهر نیکو سرشتند و از خوبی ها سخن می پراکنند و تو آنگاه دل میبندی 

و صادقانه راه رفاقت میپیمایی و حیف از آن روزکه سر سراشیب جاده ی روزگار تو بفهمند و برایت خدایی کنند .

وای از آن روزی که همانند همیشه صبح تلاشت را به شب بی اراده ی مفید نبودن و مفید نماندن بدل کنند 

وای از آن روزی که نور امید را ببینی و حسابت را نا حساب کنند 

وای از آن روزی که ایام سعید فرا رسد و پلکان خوشبختی ات را آوار کنند 

وای از آن روزی که امروز سعید باشی و همه ی مترسک ها دم از درک متقابل شرایطتت بزنند .

و تو ....

وای 

و تو 

تویی که تنها هستی

تویی که تنها در زیر آوار دوستی ها و ادعاهای پوچ تشنه ماندی و منتظر هلاکت

و تشنگی و عطش جرعه ای عشق تو را هلاک میکند و نه حقیقت حال امروزت ....

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 20:26

دو شنبه 22 تير 1394

حیران

نفس زنان و حیران از اینکه در کدامین ثانیه باید حرکت کرد

مدفون در زیر نگاههایی همراه لبخند خشک و مصنوعی

و بی اراده از حرکت های طوفان دورویی

در حیرت از دنیایی که چند روزیست متفاوت به نظر می آید

و این من همیشگی

منتظر

بلاتکلیف

و

همراه مدعیان کینه توز و دو رو

گویی لحظات در حبس نفس ناچاری خفه شده اند

ناباورانه و در انتظار خفت گیری زمانه

بی حرکت و ناموزون

سام  






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 15:57

یک شنبه 14 تير 1394

بی حواس بی خواص

 دیگر کاملا ناراضی ام 

ناراضی از آنچه که پیوند بین اجبار و تاثیر عشق نام گرفت 

کاملا ناراضی هستم و استعفای خود را بر سر در خانه روی میخ ، کنار دسته ی کوله پشتی ام گذاشته ام 

و امان از قرعه ی زندگی که هر روز فال یکسانی را بر دستانم لمس میکنم و آرام کوله پشتی ام را بر شانه مینهم 

و صدای تــــــــــــــــَــــ ق و در خانه ای که بسته میشود و سو سوی نور آرام مرا به راه پله ها میخواند 

سحرگاهان بی نور 

خورشیدی که هنوز خواب مانده و 

نور صدا  و حرکت 

چشمان لاسویی که خواب آلود دستگیره ی مینی بوس قرمز کهنه ای را باز میکند و تــــــــــَ ق 

حرکت به سوی جهنم سبز آغاز میگردد .

خسته ام از خنده های اجباری و 

خسته ام از سراشیب سر  پایین من مدعی که این روزها فقط اشتباهات دیگران را تایید میکند تا پـــــ و ل  داشته باشد 

و این چرک کف دست را بنوشد و در تمام شریان هایش جاری شود و نام جدیدش را سر تا پا بپذیرد  و ناگهان  کارمند نام بگیرد

نه این که ناراضی هستم 

اصلا مخالفم 

من مخالف این روزها دیگر نه سام و نه نام و نه حتی  نوبت وام دارم 

چون من تنها کارمندم 

همین

سام کارمند این روزها






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 19:6

پنج شنبه 28 خرداد 1394

همان که هستی بمان

با من هستی ؟

با من ؟

یعنی فکر میکنی از پس باور کردن این ناباوری بر می آیم ؟

هرگز

این سادگی را راه راه 

این آرامش را تشویش 

و این توی ایده آل را بی تصویر نمیکنم

همین ساده ی آرام بمان 

سام ناموزون امشب 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 22:39

یک شنبه 13 ارديبهشت 1394

نه دیگر نه

نه

دیگر یک من معمولی نیستم

تصمیم گرفتم

این ثانیه ها از انرژی سرشارم

تصمیم گرفتم که بمانم

حتی اگر به قیمت رفتنی باشد که سر خط آغازی ترین ماندن هاست

تصمیم گرفتم

نه یک تصمیم معمولی

میخواهم این بار حتی به قیمت واژگونی جاری بمانم

تصمیم گرفتم آبشار باشم

نه یک آبشار معمولی

میخواهم به قیمت تمام سالهای رفته ام قیمت بخورم

نه یک قیمت معمولی . نه!

من بسیار پر ارزش تر از آنی هستم که میپنداشتم

تصمیم گرفتم که تمام پندار این روزهایم را به اثبات برسانم

نه به تو ....

تصمیم گرفتم خود غیر معمولی ام را به خودم ثابت کنم

حتی به قیمت به قتل رساندن خود گوشه نشین ثانیه های از دست رفته ام ....

نه ... من یک من معمولی نیستم

من از امروز من مصممی هستم که تصمیم گرفتم معمولی نباشم ...

تقدیم به سام روزهای گذشته  ....






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 3:39

شنبه 5 ارديبهشت 1394

رسم احمق ها - فصل 5

 نگران ، عصبانی و ناراحت از نداشته هایم

دلخور از رفته ها و سرخوش از مسافران در راه

خشمگین از اینکه چرا خواسته هایم در دست افرادیست که لایقشان نیستند.

دلخسته از تمامی هرآنچه تلاش نامیدمشان و بیهودگی عنوان گرفتند .

دلمرده از نعش بیجان اهدافی که درک نشدند و بلیعده شدند و هضم نشدند و به ساحل آغاز برگردانده شدند .

لرزان از رد پاهایی که فراتر از حد و مرزشان عبور را تجربه کردند .

راضی از تمامی احساسی که در پس این ثانیه ها کوک شده  

و آرمیده در انتظار، به گوشه ی ای عرف پسند ،حال آنکه خواب غفلت زدگی رسم حساس ترین لحظات است .






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 17:45

یک شنبه 23 فروردين 1394

وارونه

 

این روزها همه دنیا را وارونه مینگرم 

با خود در کش مکش غم های دنیا لج میکنم و سایه روشن ها را تاریک میبینم 

چند روزی هم وارونه نفس کشیدن زیباست

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 3:48

یک شنبه 16 فروردين 1394

تکتم

تکتم ینی 

تو کتمان تمام منیت های منی 

خاله ی عزیزم از روزهای کوچک کوچکی من تا ثانیه هایی که با غرور داشتنت قدم میزنم 

همه و همه سرشار از بودنت بود 

هم اکنون نیاز به چشمان سرد و خسته ات را بیشتر و گاه تمام قد حس میکنم

تابیدن خورشیدی چون تو مرا ماه کرده .......

بر من و جسم این روزهایم بتاب 

سام ناموزون






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 6:52

جمعه 14 فروردين 1394

سخنی با

 امشب  میتواند لحظه ای  باشد برای اثبات اینکه یا همگی به فردا میرسیم و یا سحر معنا ندارد 

من تنها 

تنها من تنها نیستم 

حاصل جمعی هستم که دیگر نیستند

من تنها 

تنها من تنها نیستم

دلیل ترک و نبودن هایی هستم که من تنها را ساخته اند

سام امروز 

 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 4:58

چهار شنبه 12 فروردين 1394

آن

 در ابهام و با تمامی آنا  نــــــــــی که از اعماق دلم دوستشان دارم 

باز هم پرنده ای به سوی خوشبختی پر کشید

قفس عمری باز بود اما عاشقانه اسارت کشید و 

فقط امروز چشم به واقعیت گشود 

پروازت مبارک پرنده ی خوشبختی 

از بالهای کشیده ی سپیدت تا تور سپید خوشبختی چند گامی بیشتر راه نیست 

آرام و پیوسته و صبور باش 

سام ناموزون 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 3:21

جمعه 22 اسفند 1393

غیرت من

 

 

دیگر روی غصه هایم غیرتی شده ام

انحصار برای خودم

این حصار برای خودم

من و تنهایی های مستمر 

من و نور ماهی که چند ساعتی پایدار است و ظلمتی که عقربه وار به روشنایی میگراید و چشمان پر اشک همیشه بیدار.






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:39

جمعه 22 اسفند 1393

توهمی از اعماق

 اشک و لبخند و نگاه به سقف خانه

و 

دودهایی که همدم با ریه هایم آه میشوند و بالا میروند 

این روزها دردهایم رادر پاکتی گذاشتند و برایم میفرستند 

من و این ثانیه ها توهم هستیم ... 

توهم سرد و رنگی 

توهمی که تا اعماق وجودت میروندو غم میزدایند و ماندگار میشوند

سیگار و نگاه به سقف

همین 

سام غمگین






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:36

جمعه 22 اسفند 1393

این روزها حالم خوب است

 

 این  روزها بسیار عاشق شده ام 

این روزها حالم بسیار خوب است 

این روزها بسیار عاشقانه غم هایم را وصف میکنم

من در آغوششان خفتم

و باران چشمهایم جاریست 

روزهای بارانی در آغوش یار






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:34

جمعه 22 اسفند 1393

من اعتقادی ندارم

 عمریست ریه هایم به تنفس این هوای مسموم عادت دارند 

من به این لحظه ها معتادم ...

شریان هایم به خیانت و بی قانونی و نبود معرفت عادت کرده اند

من مسموم دیگر به حبس نفس اعتقادی ندارم 

 فکرهایم در سرم جفت جفتند و من تنها 

من به جفت بودن فکرهایم اعتقادی ندارم 

سام مسموم 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:31

جمعه 22 اسفند 1393

من مشکوکم

به هر آنچه از معرفت میپذیرفتم مشکوکم

به برادری و رفاقت

به وجودیت و جنس انسان مشکوکم

به نشکستن دلهای امروزی 

به تحمل و صبر و استقامت و خم نخوردن مشکوکم

حتی تازه گی ها به ماندن و نرفتن مشکوکم

به خاک  روی  چمدان درون کمد که  عمریست از سفر بازمانده مشکوکم

من حتی به رفتن ها و برنگشتن هایم مشکوکم 

سام شکسته ی امروز

 

 






نوشته شده توسط سجاد فراهی در ساعت 1:28

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

تلخ اما حقیقت کلینیک بهداشت روان لایف کرپ شکست خیانت غم
ایمیل مدیر : lifecorp_bb@yahoo.com


ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

سلام دوستام من زیاد تمایلی به تبادل لینک ندارم اما اگر دوست داشتید درخدمتم






صفحه نخست | پست الکترونیک | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ | تم دیزاینر

.::