همیشه نگاه معنی پذیر نیست گاهی محو میشی, به فکر فرو میروی غرق میشوی و
حال آنکه تصویر پیش رویت انعکاس صورت خسته و نالان خود توست
که در پس چشمان لیلی میبینی و
غرق تلالو چشمان غم بار لیلی ات میشوی ...
در تصویر سیاه خودت تمام گذشته و آینده را مرور میکنی ,
عشق بازی میکنی و عاشقانه بازی میکنی و در اخر عشق میبازی
و همچنان این تویی که محو شده ای ؛ نادید گرفته شده ای
و به آهی عمیق بدل ...
و ناگزیر از مایی که با گذر از عمری که گذشت به من بدل شد
و اکنون این تویی که در ایستگاهی متوقف شدی که ....
شاید همان ایستگاهی که چندین سال پیش مبدا حرکت تو بود
وحال پریشان و پشیمان از عمر و سرمایه و احساسی که گذشت
حرکتی ناموزون از مبدا به مبدا
را تجربه ی تیک تاک ساعت عمر میداند
لاجرم این تویی که در فراسوی پیش بینی هایت مترسک وار بر دشت بی حاصل زندگی ات مینگری
و ادامه میدهی
میروی و میروی و دریغ از رسیدن
سام نازنین این روزها
نظرات شما عزیزان: