شعر میسراییم و فتنه میخوانیم
تهعد نمیدانیم و تعهل میپذیریم
همه و همه ماییم که در بن بست دل همدست هوس می شویم و چشم میبندیم و بار برمیداریم
و کوله بر میبندیم
راه سخت و توشه بخت و افشان و پریشان حرکت میکنیم و ناموزون
لیلا میشویم ....
شروع کن آری با تو هستم هم اکنون دستی بر آب و تختی بر باد
حرکت کن بر گونه های قرمز و فسرده ترین قلب
تا اشکبنامند و تیره گون بخوانند
و ادامه دارد
نظرات شما عزیزان: