نگران ، عصبانی و ناراحت از نداشته هایم
دلخور از رفته ها و سرخوش از مسافران در راه
خشمگین از اینکه چرا خواسته هایم در دست افرادیست که لایقشان نیستند.
دلخسته از تمامی هرآنچه در این طول عمر تلاش نامیدم ولی بیهودگی عنوان گرفتند .
دلمرده از نعش بیجان اهدافی که درک نشدند و بلیعده شدند
اهدافی که در دریای روزگار هضم نشدند و به ساحل آغاز برگردانده شدند .
لرزان از رد پاهایی که فراتر از حد و مرزشان عبور را تجربه کردند .
راضی از تمامی احساسی که در پس این ثانیه ها کوک شده
و آرمیده در انتظار، به گوشه ی ای عرف پسند ،حال آنکه خواب غفلت زدگی رسم حساس ترین لحظات است .
مسکوت با چشمان خیس و پنهان در میان پرهای نرم بالشت امید به آینده ها
تصویر ساز رویای روزهای ایده آل تنهایی .
ناتوان و بیرمق از تمامی رنج های کشیده شده وهر آنچه که بایستی باشد ونیست .
دلبسته به ویرانه ی رویاهایی که ساخته شد و در طوفان یاس به حیطه نابودی گروید.
ناسازگار با دیروز وامروز وفردایی از جنس امید .
و سرکش از هرآنچه که دیروز اعتقادنام داشت و امروز کفر.
بی اختیار از اتفاقاتی که روزگار رقم زد و در برنامه نبود
و بی برنامه از اختیاراتی که هیچ امیدی به تاثیرشان نیست
خالی از پوچی ها و پوچ از خلوت فکرهای تکراری
مصور در سایه ی راه رفتن های با اضطراب بر لبه ی دیوار حزن
و نگران همچون چشمان مادری که به واژه ی "همه ی دارایی اش " مشکوک است
خم خورده همچون کمر ارزش هایی از جنس گذشته ای که گذشت
و بی سو همچون دیدگانی که نیمه ی پر لیوان را مینگریستند
طماع همچون روباه صفتان امروز که از پیش آب رضایتمندان دیروز جاری شدند
سرگشته از اشتیاق به دنیا و رمیده از معنویات متولد رویشهای دیگر .
پوست انداخته بر پیله ی خلوت فرش و پروانگی در پرواز به عرش .
محصور در قفس توهمات و مشکوک در اصالت تفکرات
گوشه نشین کنج قایق بی پارو و رویا پرداز دیدارساحل .
ستاره باران شب های تاریک زمان تصمیم به تغییر و منتظر سحرهای بی فایده .
تنگ آمده از قافیه های خاص و تعبیر از ماست که برماست .
مقدر شده بر زکاوت و سکنه گزیده بر کلبه ی شکایت .
شادمان از رقص مرگ بر تارهای تنیده شده ی شکارچی پایان ها .
سنگین از داشته هایی که در پرواز سنگینت میکنند و سبک توشه از نداشته هایی که چراغ راهت میشوند .
حرکت میکنم اما ناموزون